ال آی و دخملیای خاله جوووون...
نازی ...بمیرم برات...
نمی دونم چه جوری و از کجا شروع کنم... ال آی نازنینم ... سر وصدای زندگیمون ، حتی موقعی که خوابی از سکوت خونه وحشت میکنم و دلتنگت میشم . بعد ماه رمضان وتعطیلات عید فطر خاله عالمه با دردانه هاش ( اسرا واسما) اومدن پیش ما. به شما سه تا خیلی خوش میگذره . با اسرا میونت خیلی خیلی بهتره . اما با اینکه اسما تپلی خیلی دوستت داره ، شما همچین میونه ی خوبی با هاش نداری. گلکم با این مقدمه میخوام از یه اتفاق نا خوشایند برات بگم. دیروز حول وحوش ساعت ٦ عصر بود که با خاله اینا رفتیم بیرون. شما وبابایی باهم راه می رفتین واز گروه ما جدا شدین . خاله یه سری خرید کرد بعدش رفتیم مان...
نویسنده :
مامان ال آی
11:04
ناناز مامان!
جیگر مامان چقدر با این لباس زمستونی دوست داشتنی شدی . دیروز هوا خنک شده بود . واسه همین این لباس رو پوشیدی. ...
نویسنده :
مامان ال آی
20:34
تماشای تلویزیون...
گل خوشبوی زندگیم ... آره عسلم با شما هستم . سلام . الان ساعت 11 شبه . به زور من وبابایی با همکاری هم خوابوندیمت. تو این عکس آماده شدی که با بابا جون بری " ددر " اما نمی تونی از کارتون " بره ناقلا " هم دل بکنی . ودر حال تماشای تلویزیون هستی . ...
نویسنده :
مامان ال آی
0:00